پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی
ندیده باشد.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان
است. هر صبح آنجا میروم
و صبحانه را با او میخورم.
نمیخواهم
دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با
اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او
میروید؟
اما من که میدانم او چه کسی است